loading...
آن شب های مهتابی
سلمان ولیراده بازدید : 5 پنجشنبه 25 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

تابه کی بایدرفت

ازدیاری به دیاری دیگر

نتوانم نتوانم جستن

هرزمان عشقی ویاری دیگر

کاش ما ان دوپرستوبودیم

که همه عمر

سفرمیکردیم

ازبهاری به بهاری دیگر

آه اکنون دیریست

که فروریخته درمن گویی

تیره آواری از ابرگران

آنچنان آلوده ست

عشــق غمناکم با بیم زوال

که همه زندگیم می لرزد

چون تــو را می نگرم

مثل اینست که ازپنجره ای

تک درختم راسرشار از برگ

درتب زردخـزان می نگرم

مثل اینست که تصویری را

روی جریان های مغشوش آب روان

می نگرم شب وروز

بگذار که فراموش کنم.

توچه هستی جز یک لحظه یک لحظه

که چشمان مرا

می گشایددر

برهوت آگـاهی

بگذار که فراموش کنم...

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 61
  • کل نظرات : 12
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 22
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 3
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 3
  • بازدید ماه : 3
  • بازدید سال : 15
  • بازدید کلی : 795