تابه کی بایدرفت
ازدیاری به دیاری دیگر
نتوانم نتوانم جستن
هرزمان عشقی ویاری دیگر
کاش ما ان دوپرستوبودیم
که همه عمر
سفرمیکردیم
ازبهاری به بهاری دیگر
آه اکنون دیریست
که فروریخته درمن گویی
تیره آواری از ابرگران
آنچنان آلوده ست
عشــق غمناکم با بیم زوال
که همه زندگیم می لرزد
چون تــو را می نگرم
مثل اینست که ازپنجره ای
تک درختم راسرشار از برگ
درتب زردخـزان می نگرم
مثل اینست که تصویری را
روی جریان های مغشوش آب روان
می نگرم شب وروز
بگذار که فراموش کنم.
توچه هستی جز یک لحظه یک لحظه
که چشمان مرا
می گشایددر
برهوت آگـاهی
بگذار که فراموش کنم...