ديدگان تودرقاب اندوه
سردوخاموش
خفته بودند
زودترازتوناگفته هارا
بازباننگه گفته بودند
ازمنوهرچه درمن نهانبود
ميرميدي
ميرهيدي
يادم آمدكه روزي دراين راه
ناشك يبام رادرپي خويش
ميكشيدي
ميكشيدي
آخرين بار
آخرين لحظه تلخ ديدار
سربه سر پوچ ديدم جهان را
بادناليدومن گوشكردم
خش خش برگهاي خزان را
بازخواندي
بازراندي
بازبرتخت عاجمنشاندي
بازدركامم وجمكشاندي
گرچه درپرنيان غمي شوم
سالهادردلم زيستي تو
آه هرگزندانستم ازعشق
چيستي تو؟
كيستي تو؟