loading...
آن شب های مهتابی
سلمان ولیراده بازدید : 2 دوشنبه 01 اردیبهشت 1393 نظرات (1)

آن روزها که پنجره ام رو به صبح بود
می شد به سایه های نگاه تو دل سپرد

می شد محیط خاطره ها را حساب کرد
می شد خطوط چهره احساس را شمرد

 


آن روزها که زیر نفسهای آفتاب
خواب از سر لبان شب آلود می پرید

وقتی عبور ثانیه ها سرد سرد بود
من در تو ضرب می شد و آتش می آفرید

 

مجذور اشتیاق سلامی دوباره بود
جذر بهار و آئینه می شد بلوغ مرگ

می شد برای صورت گل مخرجی نوشت
کسر همیشه ساده نمی شد به دست مرگ

 


در خشکسال دل به توان می رسید اشک
جمع شب و ستاره جوابش طلوع بود

راهی شدن به سمت صدای رسای عشق
منهای هر بهانه جوابش شروع بود

 


آن روزهای خوب و شکوفائی و ظهور
آن روزهای رویش و تکثیر و انتشار

آن روزهای چشمه و خورشید و زندگی
آن روزهای آبی و باران و آبشار

 

 

امشب به نام نامی آن روزهای پاک
ژرفای عشق را به تو تسلیم می کنم

دریای پر تلاطم فریاد خویش را
بر ساحل سکوت تو تقسیم می کنم

 


در دفتر حساب خود امشب نوشته ام
ای لحظه های من به توان حضور تو

وقتی کتاب فاصله ها بسته می شود
زیباست جمع خواهش من با غرور تو

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط سلمان در تاریخ 1393/02/01 و 17:54 دقیقه ارسال شده است

بسیار عالی
پاسخ : ممنون


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 61
  • کل نظرات : 12
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 25
  • آی پی دیروز : 32
  • بازدید امروز : 5
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 5
  • بازدید ماه : 40
  • بازدید سال : 52
  • بازدید کلی : 832